زبان بدن احساسات۴
زبان بدن احساسات۴
- غمگین / ناراحت
الف. تمام بدناش آویزان و وارفته است (و هر چیزی که در دستاش گرفته است)، شانهها خمیده، و بازوهایاش دور بدناش حلقه زدهاند
ب. حرکات آهسته و مردد
پ. لب پایین بیرون زده و / یا لرزش دارد
ت. گریه میکند، ناله میکند، بدناش تکان میخورد و میلرزد، چشماناش مرطوب هستند
- مرموز
الف. لبخندی با لبهای بسته و تو رفته (لبهایام به هم دوخته شدهاند!)
ب. دستهایاش را در جیبهایاش پنهان میکند (در آن جیب کوچک و کثیفاش چه چیزی پنهان کرده است؟)
پ. نگاهاش را از طرف مقابل میدزدد
- وحشتزده
الف. شانههای قوز کرده، خود را از دیگران عقب میکشد (به من آسیب نرسانید!)
ب. چشمهای گشاد و ابروهای بالا رفته (خطر را با هوشیاری دنبال میکند)
پ. میلرزد، تکان میخورد، احساس سرما میکند
ت. مانند پاندول ساعت از یک سو به سوی دیگر حرکت میکند، گاهی اوقات خودش را با دستاناش میگیرد (همه چیز درست میشود! نگران نباش، درست میشود!)
- شرمنده
الف. شانههای افتاده (به من نگاه نکنید!)
ب. از چشم در چشم شدن با طرف مقابل فرار میکند، نگاهاش را دائما میدزدد
پ. صورتاش را در دستاناش پنهان میکند یا سرش را پایین میآورد (الان نمیتوانم با دیگران رو به رو شوم)
- بهتزده
الف. دستها دهاناش را میپوشانند، یا دهاناش باز و آویزان است، و گاهی اوقات نفس نفس میزند (اگر حرفی برای گفتن داشتم، آن را بازگو میکردم)
ب. در جایاش خشک شده و با چشمان باز و ابروهای بالا رفته به نقطهای خیره شده است
پ. با کف دست محکم روی پیشانیاش میزند (قطعا در حال حاضر مخام خوب کار نمیکند، یا شاید اصلا چنین چیزی ندیدهام)
- کمرو
الف. از بر قراری تماس چشمی اجتناب میکند، یا فقط لحظهای تماس چشمی بر قرار میکند (بر قراری تماس چشمی یعنی اینکه دیگر مجبور هستی با شخص مقابل صحبت کنی)
ب. فاصلهی مطمئنی را با شخص مقابل حفظ میکند، و اگر شخص مقابل کمی نزدیک شود، وی به همان اندازه عقب میرود
پ. دست به سینه، سر پایین، و اتخاذ زبان بدن حالت تدافعی (اگر بتوانم خودم را کوچکتر کنم، طرف مقابل نمیتواند من را ببیند.)
- از خود راضی
الف. لبخندی ملایم با لبهای بسته (گاهی اوقات از یک گوشهی دهان) و گاهی اوقات یک ابروی بالا رفته (من چیزی میدانم که تو نمیدانی.)
ب. سر کمی بالا، لبخند ژکوند، و ابروها بالا رفته (من بهتر میدانم.)
پ. نوک انگشتان دو دستاش را روی هم قرار میدهد و از آنها یک طاق درست میکند (من خیلی باهوشام.)
- مشکوک / بدگمان / بیاعتقاد
الف. چشمهایاش را تنگ میکند، و گاهی اوقات از گوشهی چشم نگاه میکند یا ابروهایاش را بالا میاندازد (شاید اگر از گوشهی چشم به وی نگاه کنم، بتوانم غافلگیرش کنم و مچاش را بگیرم)
ب. چشمهایاش را میمالد (نمیتوانم آنچه را واقعا یا مجازا میبینم، باور کنم!)
پ. سرش را تکان میدهد (من … من باور نمیکنم!)
ت. لپهایاش را باد میکند (من نمیدانم … )
- خسته
الف. چشماناش را میمالد، به فضا خیره میشود، ابروهایاش را بالا میاندازد (بالا بردن ابروها کمک میکنند تا چشمهایام باز بمانند.)
ب. خمیازه میکشد و / یا بدناش را کش میدهد (خستهام – میبینی؟ خسته! نمیتوانم دیگر کار کنم.)
پ. چشمهایاش تقریبا بستهاند و چرت میزند (نمیتوانم… بیدار… بماااااااااا…)
ت. برای بیدار ماندن دندانهایاش را به هم میساید (نمیتوانم – با خمیازه – اه! لعنتی!)
- متفکر / اندیشمند
الف. نوک انگشتان دو دستاش را روی هم قرار میدهد و از آنها یک طاق درست میکند (اگر تمرکز کنم، بهتر فکر خواهم کرد)
ب. بینیاش را با انگشت میگیرد، و گاهی اوقات چشمهایاش را میبندد (تمرکز، تمرکز – من فقط به تمرکز نیاز دارم.)
پ. با انگشت گوشهایاش را میکشد (این کار کمکام میکند به یاد بیاورم!)
ت. ریش واقعی یا خیالیاش را نوازش میکند (آدمهای ریشو باهوشتر به نظر میرسند.)
ث. ابروهای در هم رفته، چشمهای تنگ شده، گاهی اوقات سرش را به یک سمت کج میکند و لبهایاش را روی هم فشار میدهد (نمیتوانم ببینماش – باید سختتر تلاش کنم!)
ج. چانهاش را روی دستاش میگذارد (فکر کردن سرم را سنگین کرده است.)
- پیروز
الف. دستاناش را در هم گره میکند، بالا سر میبرد، و حتی ادا و شکلک در میآورد (وی شکست ناپذیر است!)
ب. سرش را عقب میبرد و فریاد میکشد (وی قوی و درنده است!)
پ. بازوهایاش را در هوا عقب و جلو میبرد، و میپرد (هووورررراااا!)

دیدگاهتان را بنویسید